زندگینامه شهید علی نوریانی عارف گردان حضرت علی اصغر(ع)

شهیدعلی نوریانی فرزند هوشنگ در سی ام دی ماه سال 1346در شهر تهران دیده به جهان گشود.پدر و مادرش نام وی را سهیل نهادند که بعدها خودش آن را به علی تغییر داد . پدرش خلبان نیروی هوایی ارتش و مادرش از زنان تحصیل کرده آن زمان بود.به زودی همه متوجه هوش و نبوغ سرشار وی گردیدند.بیش از سه سال نداشت که مادرش وقتی کتاب داستان را یک باربرایش می خواند دقیقا همان را کلمه به کلمه با نشان دادن کلمات تکرار می کرد به گونه ای که گمان می کردی سواد خواندن دارد.تحصیلات ابتدایی را در دبستان جهان کودک گذراند.درآزمون استعدادهای درخشان شرکت و از بین 120هزار دانش آموزپنجم دبستان جزو نفرات اولی بود که به مدرسه راهنمایی تیزهوشان تهران راه یافت.

پس از طی مقطع راهنمایی به دبیرستان تیزهوشان علامه حلی تهران راه یافته و این مقطع را نیز با نمرات عالی طی نمود .با ورود به مقطع دبیرستان در بسیج مسجد حضرت ابوالفضل (ع)  شهیدآباد زرگنده ثبت نام و غالب اوقات خود را وقف فعالیت های فرهنگی نمود. خصایص رفتاری و اخلاقی منحصر به فردش اورا به چهره ای جذاب و شاخص در محله شهید آباد تبدیل نموده بود.

اولین بار در تاریخ 23/6/1364عازم جبهه شده و مدت سه ماه در گردان انصار لشگر حضرت رسول (ص)حضور پیدا کرد. پس از اخذ دیپلم تجربی با وجود اصرار اطرافیان جهت حضور در دانشگاه پس از مشورت با آیت الله مشکینی و آیت الله جوادی آملی در حوزه علمیه ولی عصر تهران تحت مدیریت حجت الاسلام والمسلمین بنابی ثبت نام نمود.

هنگامی که برای دومین بار تصمیم  به حضور در جبهه داشت با مخالفت مدیر حوزه علمیه که متوجه  استعداد خارق العاده وی شده بود مواجه گردید.ولی از آنجاکه حضور در جبهه را تکلیف خود می دانست در تاریخ 20/1/1365 مجددا عازم جبهه گردید. این باردر گردان حضرت علی اصغر (ع)به فرماندهی سردار شهیدحاج حسین اسکندرلو در لشگر حضرت سیدالشهدا(ع)  حضور یافت .او به عنوان کمک آرپی جی زن اول  دوست شهیدش شهید حمید رضا پیوندی در گروهان سوم به فرماندهی سردار شهید محمد موافق انجام وظیفه می کرد. سرانجام این شهید والامقام درتاریخ13/2/1365 در عملیات سیدالشهدا در منطقه فکه به آسمان پرکشید وپس تشییعی با شکوه در قطعه 53 بهشت زهرای تهران در کنار دوستان شهیدش آرام گرفت . روحش شاد

خاطرات دوستان و همرزمان شهید نوریانی از ایشان:

بسیجی نابغه

نزدیکی های غروب بود ،پاتوق بچه های بسیج زیرزمین مسجد حضرت ابوالفضل (ع ) بود ،ناگهان مرحوم حجت الاسلام صمیمی امام جماعت مسجد وارد و پس از احوال پرسی در پشت میز نشسته و مشغول مطالعه رساله عملیه حضرت امام (ره ) شد . علی آقا که تازه وارد شده بود، سوال کرد :«حاج آقا چی مطالعه می کند »گفتم :«بین دو نمازقرار است احکام بگویند ،دارند مطالعه می کند »با تعجب گفت :«مگر احکام را قبلا در حوزه علمیه نخوانده اند »گفتم :«علی آقا همه که مثل تو نیستند ،به مرور انسان مطالب را فراموش می کند.»واقع مطلب این بود که علی آقا همه را با خودش قیاس می کرد . خودش از هوش و حافظه ای استثنایی برخوردار بود .وقتی کتابی را می خواند گویی از صفحات آن عکس برداری می کند،تمامی مطالب در ذهنش نقش می بست . مسائل مبتلابه رساله امام (ره )را حفظ بود.غالب بچه های مسجد سوالات شرعی خود را از او می پرسیدند . با وجود سن و سال کمش تفسیر المیزان مرحوم علامه طباطبایی را مطالعه و به مطالب آن احاطه داشت.غالب کتب شهید مطهری را خواند بود .روحانیون معمولی از پس سوالاتش بر نمی آمدند معمولا برای یافتن پاسخ سوالات اعتقادی و کلامی اش به محضر بزرگانی چون آیات عظام جوادی آملی ،مجتبی تهرانی ،مشکینی وسید محمد صادق لواسانی می رفت . شاگرد دبیرستان تیزهوشان علامه حلی تهران بود ،وقتی دیپلمش را گرفت وارد حوزه علمیه ولی عصر(عج )تهران شد . طبق مرسوم حوزه های علمیه در جلسه اول درس کتاب صرف میر جامع المقدمات استاد نصف صفحه را به او درس داد ه بود . به من گفت :«خیلی کم است »بااستادش صحبت کردم ،قرار شد روزی یک صفحه درس بگیرد ،باز گفت :«کم است »با مدیر مدرسه حاج آقای بنابی صحبت کردم و وضعیش را برای ایشان توضیح دادم ،ایشان فرمودند لازم نیست به کلاس برود، کتاب را بخواند و امتحان بدهد ،اگر قبول شد کتاب های بعدی را بخواند.علی آقا همان روز کتاب صرف میر جامع المقدمات را خواند و بعد ازظهرش امتحان داد و قبول شد. پرسش من درباره نمره اش بی فایده بود هرچه اصرار کردم جواب نداد. به همین ترتیب کتابهای بعدی را نیزخواند و امتحان داد .مجموعا شش ماه طلبه بود ،وقتی خواست به جبهه برود اول با مخالفت مدیر مدرسه مواجه شد . حاج آقای بنابی از من خواست او را منصرف کنم اما ثمری نداشت . حاج آقا فرمود :«حالا که تصمیمت را گرفته ای معمّم شو و به عنوان تبلیغ به جبهه برو »علی آقا قبول نکرد و به عنوان بسیجی عازم جبهه شد . بعد از شهادتش ورقه امتحان کتاب صرف میر را در میان کتاب هایش دیدم ،با وجود اینکه استاد سوالات بسیارسختی را طراحی کرده بود نمره اش بیست بود.

رویای صادقه

 

اسفند سال 1364 بود .من آن شب خانه علی آقا بودم .مجید فریدونی در ادامه عملیات والفجر 8 به شدت مجروح و به اصفهان منتقل شده بود.اواخر شب تلفنی اطلاع دادند مجید به علت شدت جراحات وارده به شهادت رسیده است .با شنیدن این خبر منقلب شد ،مرتب راه می رفت وذکر می گفت .خبر شهادت بچه ها درآن موقع امری طبیعی بود . وقتی علت این تغییر حالت و منقلب شدن را پرسیدم ، جواب نداد . هرچه اصرار کردم فایده نداشت . ماجرا گذشت تا اینکه در عملیات سیدالشهدا در فکه در 13 اردیبهشت 1365علی آقا آسمانی شد . هم زمان و در همان روز بهرام کریمی از جزیره مجنون معبری به بهشت زد . هر دو را با هم تشییع کردند .شهید آباد غلغله بود ،کمتر اتفاق می افتاد که دو شهید را با هم تشییع کنند . در یک قطعه و نزدیک هم در خاک آرمیدند . همه چیزشان با هم بود  مراسم ختم آنها نیز مشترک بود. حجت الاسلام حامد کریمی برادر شهید کریمی که او  نیز در عملیات کربلای 5به شهادت رسید یکی از سخنرانان مراسم بود .در بخشی از سخنانش رویای صادقه ای را که دیده بوداینگونه برای مردم تعریف کر د.«شبی در خواب وجود مقدس پیامبر گرامی اسلام حضرت محمد (ص )را دیدم .حضرت با یک دستش شهید مجید فریدونی را در آغوش گرفته  بود با دست دیگرش شهید علی نوریا نی و شهید بهرام کریمی را با هم بغل کرده بود.پس از شهادت مجید مطمئن بودم که این دو نیز به شهادت می رسند و راز اینکه این دو را با یک دست در آغوش گرفته بود نیز حالا مشخص شد یعنی قرار بود همه چیز آنها با هم باشد.»مجلس منقلب شد ،مردم گریه می کردند وهمه به جایگاه و مقام این شهیدان غبطه می خوردند.بعدها شهید حامد کریمی به من گفت که این خواب را برای شهید علی نوریانی تعریف کرده بودم و من تازه پاسخ سوال خود در آن شب زمستانی را دریافت نمودم.

عاشق ولایت

روز عید غدیر بود،علی آقا گفت :«امروز روز عید است و مسئولان نظام به دیدار امام می روند بیا ما هم برویم».گفتم:«مگر کارت ملاقات داری »،گفت:«نه ،بیا برویم اگر خدا بخواهد جور می شود ».با این نیت حرکت کردیم به سمت جماران ،بسیار شلوغ بود مسئولین به ترتیب می آمدندو داخل حسینیه می شدند؛ هرچی به پاسدارها اصرار کردیم بی فایده بود .علی آقا با آیت الله توسلی مسئول دفتر امام(ره) آشنایی داشت آقای توسلی پیش نماز مسجد جامع قلهک بود و علی آقا خیلی از شب ها برای اقامه نماز جماعت به آنجا می رفت و از بس مسئله شرعی از آقای توسلی سوال کرده بود که دیگه او را می شناخت . گفتم :«برو به آقای توسلی بگو راهمان بدهند »گفت:«اگر خدا بخواهد جور می شود .»خلاصه همه آمدند و امام (ره)سخنرانی فرمودند و دیدار تمام شد و ما موفق به دیدار امام نشدیم .دیدم علی آقا گوشه ای ایستاده و دارد زیر لب زمزمه می کند نزدیک شدم دیدم دارد به ائمه معصومین (ع)سلام می دهد، سلامش که تمام شد رو به جماران ایستاد و به امام هم سلام داد ؛السلام علیک یا روح الله ایها العبد الصالح ....هنگام برگشتن قرار شد برای دیدن یکی از جانبازان محل به آسایشگاه ثارالله که در همان نزدیکی ها بود برویم ،به آنجا رفتیم پس از گذشتن دقایقی ناگهان اعلام کردند از دفتر امام تماس گرفته اند که جانبازان را برای دیدار با امام بیاورند دوست جانبازمان گفت شما هم به عنوان همراه با من بیایید و به این ترتیب بود که در کمال ناباوری راهی جماران شده و چشمانمان به دیدار حضرت امام روشن  گردید .پس از دیدار دیدم علی آقا گوشه حسینیه  ایستاده و دارد نماز می خواند گفتم الان که وقت نماز نیست گفت نماز زیارت که وقت مخصوص ندارد .