شهید عبدالرزاق شمشيربند گردان علی اصغر ع

بعضی شهدا از نوک سر تا نوک انگشتهای پاشون در مسير هدايت میدرخشند. صاحب اين عکس حکايت غريبی داره که عقل با شنيدنش قفل ميشه. بايد حکايت اين عجوبه را با عشق شنيد.صاحب اين عکس شهيد عبدالرزاق علی شيری است. او در سال 41 در کرج متولد شد و در طفوليت به علت تب شديد از ناحيه پای چپ فلج گردديد. هر چند بهبودی پيدا کرد اما لنگيدن پای چپ هميشه با او بود. عبدالرزاق٬ معلوليت رو محدوديت نمیديد و با تلاش فراوان قهرمان رشته ورزشی جودوی محل زادگاهش شد. عبدالرزاق سال 60 در حالی که 20 بهار از عمرش گذشته بود پا به جبهه گذاشت. معمولا توی جبهه اونهايی که ناتوان بودند در واحدهای پشتيبانی مثل تدارکات٬ آشپزخانه٬ دژبانی و... به کار رفته میشدند. اما او از اول وارد واحدهای رزمی شد و به عنوان يک رزمنده اسلحه به دست میگرفت و به مصاف دشمن میرفت.

سال 61 و در عمليات مسلم ابن عقيل(ع) در حالی که رزمنده لشگر27 محمد رسول الله(ص) بود در بمباران هوايی مقر گردانها در سومار در اثر اصابت ترکش دستش چپش از کتف جدا شد و به پشت جبهه برگشت. همه میگفتند عبدالرزاق حالا حالاها به جبهه برنمیگرده اما 15 روز بعد با آستين خالی توی دوکوهه روئيت شد. او ول کن نبود و کسی هم جرات اين رو نداشت که توی عمليات از او استفاده نکنه. کسی باورش نمیشد که عبدالرزاق هنوز میتونه سينه به سينه دوشکا بره و با نارنجک خاموشش کنه. او رزمنده گردان حنظله بود. اين دلاوری و جيگرداری در عمليات والفجر يک کار دستش داد. در حالی که 3 ماه بيشتر از قطع دست چپش نمیگذشت تير دشمن به گردنش اصابت کرد و باز مجروح شد.

بعضی رزمندهها يکبار مصرف بودند و با يک اعزام و يا يک مجروحيت به جبهه پشت میکردند اما دوباره عبدالرزاق اومد و اين بار توی مقر قلاجه همه رو حيرت زده کرد.در مراسم صبحگاه اردوگاه قلاجه قبل از عمليات والفجر4 عبدالرزاق با آستين خالی و قداره به کمر٬ در حالی که پرچم سرخی به دست داشت ظاهر میشد و خودش کمپوت روحيه بود.باز اين رزمنده شمشير به کمر در عمليات والفجر4 در اثر اصابت ترکش به شدت مجروح شد. او ميگفت اينقدر جبهه ميرم تا شهيد بشم. و باز به جبهه بازگشت و تخريبچی لشگر27 حضرت رسول شد و باز عمليات.

ديماه 64 ازدواج کرد و بهمن ماه باز به جبهه برگشت. و باز اسلحه به دست و شمشير به کمر و اين بار با گردان علی اصغر (ع) به فرماندهی شهيد حسين اسکندرلو خط شکن شد. هدف ضربه زدن به دشمن در جزيره ام الرصاص و آن سوی اروندرود بود. کار طاقت فرسايی بود و احتمال درگيری تن به تن با دشمن میرفت. امکان داشت که اين بار شمشير او به کار آيد.حمله به جزيره ام الرصاص در روبروی خرمشهر برای فريب دشمن بود تا ساير يگانها بتوانند وارد فاو شوند و حماسه والفجر8 رقم بخورد.

جزيره ام الرصاص بعد از سه روز تخليه شد و ماموريت جديد گردان علی اصغر (ع)٬ حمله به دشمن و دفع پاتک در فاو و اطراف کارخانه نمک بود. باز عبدالرزاق "شمشير بند" ميدان دار معرکه شد. تيربار چهارلول دشمن امان همه را بريده بود. وقتی روی خاکريز قفل میشد مثل موريانه خاکريز رو کوتاه ميکرد و تلفات ميگرفت. عيدالرزاق دست به کار شد. برای رسيدن به تيربار دشمن بايد از باتلاقی که بين ما و دشمن بود میگذشت و رد شدن از اين همه گل و لای به اين راحتی نبود و دشمن کاملا روی مواضع ما ديد تير داشت اما عبدالرزاق ول کن نبود. نارنجک به کمر و شمشير به دست حرکت کرد و دقايقی بعد تيربار دشمن خاموش شد و عبدالرزاق هم افتاد. کسی نفهميد چه شد اما همه میگفتند اين بار شمشير به کار آمد و بر سر زبانها افتاد که عبدالرزاق علی شيری تيربارچی بعثی را با شمشير قيمه قيمه کرد. روز اول اسفند 64 روحش پر کشيد و پيکرش در فاو ماند و بعد از 13 سال به وطن باز گشت و در گلزارشهدای امامزاده محمد کرج به خاک سپرده شد.

اين روايت رفت و بازگشت فراوان داشت. اما بار آخر عبدالرزاق چون دينش کامل شده بود رفت و ديگر بازنگشت.

راوی : جعفرطهماسبی